به نام خدای رنگین کمان

تا همین چند هفته پیش هیچ حساسیتی روی نوشتن اسم خدا روی تخته کلاس نبود. اصلا در نظام ارزشی نوجوانان ومی به شروع کارها با نام خدا نبود، به جز معدودی. چند هفته ای است در تمام کلاس های درس، قبل از شروع به نام خدای رنگین کمان» نوشته می شود. و من مصمم تر از قبل بسم الله الرحمن الرحیم» را می خوانم و می نویسم و شروع می کنم هندسه گفتن را.

اینکه نوجوان ما با چه منطقی این عبارت را می نویسد، مساله ای است عمیق اما شاید همه گیری آن ریشه ای عمیق تر داشته باشد که کلاس خیابان فلسطین با کلاس اتوبان سردار سلیمانی با کلاس میدان هروی همه یک چیز را فریاد می زنند.

درباره منطق این نوشته اگر از شعرخوانی های مادر کیان و مانور رسانه ای روی هشتگ #رنگین_کمان بگذریم، به وضوح می توان ردپای نمادهای رنگین کمانی را در مدارس دید. از دستبند های رنگین کمانی، تا لوازم التحریر های رنگین کمانی، تا مدل های کوتاهی خاص مو، تا رنگ های آبی و سبز مو که نماد برجسته ی رنگین کمانی ها هستند تا مطرح کردن مسائل حقوق اقلیت های جنسیتی» در مدارس توسط دختران دانش آموز. اگر فکر می کنیم که طبق معمول همیشه، با ایگنور کردن موضوع، مساله خود به خود حل خواهد شد، سخت در اشتباهیم. روزی که در مدارس دخترانه، آسیب های دوران نوجوانی را به پای بچگی گذاشتیم و گذشتیم از تمایلاتی که ریشه در آسیب های روانی نوجوانانمان داشت، به سخت تر شدن این مساله دامن زدیم. زمانی که نوجوانانمان را موجوداتی فاقد نظر خطاب می کردیم که باید عقایدمان را صرفا به علت عدد شناسنامه ای، بدون هیچ گونه تحلیل و توجیه و دادن فضای فکر به آنها دیکته کنیم، به سخت تر شدن این مساله دامن زدیم.

آیا زمان آن نرسیده که مدارس فضای کاری خود را از تاکید روی مسائل آموزشی، روی مسائل تربیتی هم معطوف کنند؟

آیا این روزها نمی بینیم نخبگان کشور را که به انواع ناسزاهای رکیک مجهز شده اند، چون برای ما درصد شیمی و فیزیک و هندسه مهمتر از یادگیری ادب و احترام و مدیریت سبک زندگی و مسئولیت پذیری و . بوده؟

آیا این میزان از شو و نمایش در کارهای تربیتی مدارس صرفا برای عکس گرفتن برای اداره و جمع آوری رزومه، وجدان کادر مدارس را غلغلک نمی دهد که در نساختن آینده این نوجوانان مسئولند؟

آیا خانواده ها دغدغه ای جز پز دادن قبولی دانشگاه و تحصیل در فلان برند مدرسه ای ندارند؟

 

اما همه گیری این جریان اتفاقی عجیب تر است.

والدینی که خود پذیرفته اند در تنگنایی سیاه و تاریک گیر افتاده اند و جز سیاهی نمی بینند و هر روز صدای بدبختی در خانه هایشان به راه است و توانایی تفکیک مسائل مختلف را ندارند، چطور می توانند امید را به نوجوانان تزریق کنند؟

وقتی والدینی که دهه چهارم یا پنجم زندگی خود را می گذرانند، توانایی مدیریت و هضم اخبار شنیده شده را ندارند، و مدام تزریق بدبختی و بیچارگی در خانه و جمع های خانوادگی دارند، چه انتظاری از دانش آموزی می رود که در دهه دوم زندگی خود قرار دارد؟ دانش آموزی که دو سال تمام زندگی ایزوله را تجربه کرده و اولین سال حضور واقعی در جامعه را تجربه می کند.

اولین اثرگذاری این پدیده عجیب رسانه ای و تایید آن توسط والدین که مورد اعتمادترین افراد برای نوجوانان هستند، چیزی جز القای مستقیم ناامیدی، ایجاد فضای ناامنی ذهنی، نداشتن تصویری از آینده، حذف انگیزه، بیهوده شدن تلاش برای ساختن و در نهایت پوچی برای فرزندان است. و اولین آسیب ها متوجه این قشر خواهد بود.

دست به دست دادن کم کاری های مدارس و نهادهای تربیتی در کنار آسیب های ایجاد شده در خانواده ها، نوجوانان را مرکز سیبل آسیب های روانی و اجتماعی می کند.

 

اگر امروز کاری برای جامعه آینده که حداکثر 3 تا 4 سال بعد بدنه اجتماعی جامعه را می سازند نکنیم، آنجا هم انگشت به دهان خواهیم ایستاد که چه شد ناگهان! جامعه به این سمت و سو حرکت کرد؟

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها